آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
»سیزده بدر در شعر استاد شهریار | 0 | 2175 | aniaz |
»چرا خورشيد زرد است؟ | 0 | 1686 | aniaz |
»اعترافهای تکان دهنده طنز | 0 | 1589 | aniaz |
»درمانهای خانگی بیماریهای گوارشی | 0 | 1487 | aniaz |
»تشخیص فشارخون پایین | 0 | 1484 | aniaz |
»پنج میانبر صفحه کلید در ویندوز که اغلب فراموش شده هستند | 0 | 1588 | nina |
»فصل ها چگونه به وجود می آیند؟ | 0 | 1499 | nina |
»شعری زیبای از ابوالحسن ورزی | 0 | 1444 | nina |
»انواع داداش برای دخترای امروزی!! | 0 | 1499 | nina |
»چه عواملی سبب ایجاد یبوست می شوند؟ | 0 | 1414 | nina |
دانلود آهنگ یه حرفایی(گوگوش)
فائقهٔ آتشین معروف به گوگوش (زاده ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹ در تهران) خواننده و هنرپیشهٔ مشهور ایرانی است. وی از محبوبترین خوانندگان تاریخ موسیقی ایران به شمار رفته و در سایر کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه نیز هواخواهان بسیاری دارد.[۱][۲]
در سالهای دههٔ هفتاد میلادی و پیش از انقلاب ایران وی را «شاهماهی موسیقی ایران» مینامیدند.[۳] این لقب بعد از بازگشت وی به آمریکا دوباره بر سر زبانها افتاد و در تبلیغات رادیو تلویزیونی تور بازگشت از این نام بسیار استفاده شد.
منبع مطلب:ویکی پدیا
دانلود در ادامه ی مطلب
دانلود مرورگر قوی فایر فاکس
فایرفاکس موزیلا (به انگلیسی: Mozilla Firefox) (به فارسی: روباه آتشین موزیلا) (مخفف شده آن به صورت رسمی Fx، اما به صورت غیر رسمی FF) مرورگر وب آزاد و بازمتن برگرفته از موزیلا اپلیکیشن سویت است که توسط بنیاد موزیلا اداره میشود. بر اساس آمار در ماه ژوئن ۲۰۱۲ ، این مرورگر ۳۴.۴٪ از کاربران اینترنت [۳] و در ماه ژانویهٔ ۲۰۱۰ ، ۲۵% کاربران اینترنت را به خود اختصاص دادهاست.[۴] این مرورگر بیشتر بین کاربران توزیعهای لینوکس محبوبیت دارد، رفتهرفته با پدیدار شدن مشکلات امنیتی در پراستفادهترین مرورگرهای وب مانند اینترنت اکسپلورر، کاربران دیگر سیستمعاملهای رایانهای از قبیل ویندوز و مکینتاش نیز استفاده از این مرورگر را آغاز کردهاند، تا جایی که مستقل از یک سیستمعامل مشخص، بیشاستفادهشدهترین مرورگر جهان میباشد.[
دانلود در ادامه ی مطلب
دانلود دموی آلبوم حباب (محسن یگانه)
دانلود بازی angry birds space آپدیت شده برای کامپیوتر
بالاخره پس از مدتها انتظار نسخه جدید بازی پرطرفدار پرندگان خشمگین عرضه شد. این نسخه که به گفته شرکت سازنده Rovio انقلابی ترین تغییر در این بازی از زمان عرضه نسخه اولیه آن است دارای محیط بازی متفاوت و پرنده های جدید در فضا است که به معرفی آن می پردازیم:
نسخه جدید این بازی تماماً در فضای خارج از زمین رخ می دهد که شامل سیارات با جاذبه متفاوت و همچنین محیط های بی جاذبه است و 60 مرحله را شامل می شود. در این بازی از میان 8 پرنده قبلی 5 پرنده به اضافه پرنده جدید یخی حضور دارند. پرنده کوچک قرمز بی تغییر مانده و تنها کمی قیافه فضایی به خود گرفته است، پرنده زرد رنگ ماسک لیزری زده و بنفش رنگ شده است و پرنده قرمز غول آسا به رنگ سبز درآمده است. پرنده های بمبی و آبی سه تایی هم با تغییر چهره جزئی حضور دارند اما خبری از پرنده های نارنجی بادکنکی، سفید تخم انداز و سبز بومرنگی نیست چرا که در نبود هوا و جاذبه استفاده ای نخواهند داشت. پرنده یخی جدید هم به نظر می رسد خوکها و سازه ها را منجمد می کند تا هدف گیری آنها در نوبت های بعد با پرنده های دیگر راحت تر باشد.
دانلود در ادامه ی مطلب
دانلود بازی قدیمی مورتال کمبت
نبرد مرگبار یا مورتال کامبت (به انگلیسی: Mortal Kombat)، نام مجموعه بازی رایانهای در سبک مبارزهای و ماجرایی است که ایده اصلی آن متعلق به اد بون (به انگلیسی: Ed Boon) و جان توبیاس (به انگلیسی: John Tobias) میباشد تا کنون ۹ نسخه از آن به صورت رسمی و در ژانر فایتینگ و ۳ نسخه در ژانر ماجرایی منتشر شده. فیلم سینمایی نیز از روی همین بازی در سال ۱۹۹۵ میلادی با نام مورتال کامبت (به انگلیسی: Mortal Kombat) و فیلم دیگری نیز با نام مورتال کامبت: نابودی (به انگلیسی: Mortal Kombat Annihilation) در سال ۱۹۹۷ میلادی عرضه شدند. همچنین در سریالی با نام مورتال کامبت پیروزی (به انگلیسی: Mortal Kombat Conquest) در ۲۲ قسمت عرضه شد. به تازگی نیز سریالی با نام مورتال کامبت میراث (به انگلیسی: Mortal Kombat Legacy) در حال انتشار است. بازی مورتال کامبت نخستین بار بر روی کنسولهای آرکید منتشر شد. این بازی در سبک مبارزهای بوده و به صورتهای تک نفره (Arcade یا نبردهای پیاپی)؛ دونفره و یا ماجرایی (در بازی راهبان شائولین) بازی میشود.روال بازی در تمام نسخههای مورتال کامبت تا حد زیادی یکسان بوده و بدین ترتیب است که در صفحه اول، بازیکننده شخصیت جنگجوی خود را انتخاب کرده و طی دو مرحله (Round) به مبارزه با شخصیت رایانه یا بازیکنندهٔ دوم میپردازد. برنده بازی کسی است که بتواند در دو مرحله پیروز شود. از جمله بخشهای قابل ذکر این بازی فیتالیتی (Fatality) است. پس از دوبار بردن، جنگجوی باخته در حالت گیج و نیمه جان قرار میگیرد و پیغام تمامش کن (Finish Him/Her) به جنگجوی برنده داده میشود. در این لحظه جنگجوی برنده این فرصت را دارد تا با استفاده از فنون ویژه که به فیتالیتی معروف است ضربه آخر را وارد نموده و بازی را ببرد.
منبع مطلب:ویکی پدیا
برای کسب درآمد آنلاین از اینترنت روی این لینک کلیک کن و بعد ثبت نام برای اطلاعات بیشتر توی همین پست نظر بده
شام آخر،پندآخر
روزی دریک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم ، زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم
مادر
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو
وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر
سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی
همسایه ها گفتن كه اون مرده
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی
به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
عشق و ازدواج
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو می رفتم، خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت : عشق یعنی همین !
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت!!!
استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم!
استاد گفت: ازدواج یعنی همین !!!
بهشت و جهنم
مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید
معجزه
وقتی سارا دخترك هشت ساله ای بود ، شنید كه پدر و مادرش درباره برادر كوچكترش صحبت میكنند . فهمید كه برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند . پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد . سارا شنید كه پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد .
سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلك كوچكش را درآورد. قلك را شكست ، سكه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد . فقط 5 دلار . بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت . جلوی پیشخوان انتظار كشید تا داروساز به او توجه كند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود كه متوجه بچه ای هشت ساله شود .
دخترك پاهایش را به هم زد و سرفه میكرد ، ولی داروساز توجهی نمیكرد . بالاخره حوصله سارا سر رفت و سكه ها را محكم روی شیشه پیشخوان ریخت .
داروساز جا خورد ، رو به دخترك كرد و گفت : چه میخواهی ؟ دخترك جواب داد : برادرم مریض است ، میخواهم معجزه بخرم . داروساز با تعجب پرسید : ببخشید !؟ دخترك توضیح داد : برادر كوچك من ، داخل سرش چیزی رفته و بابایم میگوید كه فقط معجزه میتواند او را نجات دهد ، من هم میخواهم معجزه بخرم ، قیمتش چند است ؟ داروساز گفت : متاْسفم دختر جان ، ولی ما اینجا معجزه نمیفروشیم .
چشمان دخترك پر از اشك شد و گفت : شما را به خدا ، او خیلی مریض است ، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است . من كجا میتوانم معجزه بخرم ؟ مردی كه گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت ، از دخترك پرسید : چقدر پول داری ؟
دخترك پول ها را كف دستش ریخت و به مرد نشان داد . مرد لبخندی زد و گفت : آه چه جالب ، فكر میكنم این پول برای خرید معجزه برادرت كافی باشد ! بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت : میخواهم برادر و والدینت را ببینم , فكر میكنم معجزه برادرت پیش من باشد .
آن مرد ، دكتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیكاگو بود .فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرك با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت . پس از جراحی ، پدر نزد دكتر رفت و گفت : از شما متشكرم ، نجات جان پسرم یك معجزه واقعی بود ، میخواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت كنم ؟ دكتر لبخندی زد و گفت : فقط 5 سنت !
خجالت بکش
حراجی شیطان!
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد. تصمیم گرفت وسوسههای قدیمی و در انبار ماندهاش را به حراج بگذارد. در روزنامهای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت . حراج جالبی بود: سنگهایی برای لغزش در تقوا، آینههایی که آدم را مهم جلوه میداد، عینکهایی که دیگران را بیاهمیت نشان میداد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب میکرد: خنجرهایی با تیغههای خمیده که آدم میتوانست آنها را در پشت دیگری فرو کند،و ضبط صوتهایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد. شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید. یکی از مشتریها در گوشهای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آنها توجه نمیکرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد. شیطان خندید و پاسخ داد: فرسودگیشان به خاطر این است که خیلی از آنها استفاده کردهام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم میفهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان شک است و آن یکی عقدة حقارت. تمام وسوسههای دیگر فقط حرف میزنند، این دو وسوسه عمل می کنند.