آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
»سیزده بدر در شعر استاد شهریار | 0 | 2175 | aniaz |
»چرا خورشيد زرد است؟ | 0 | 1686 | aniaz |
»اعترافهای تکان دهنده طنز | 0 | 1589 | aniaz |
»درمانهای خانگی بیماریهای گوارشی | 0 | 1487 | aniaz |
»تشخیص فشارخون پایین | 0 | 1484 | aniaz |
»پنج میانبر صفحه کلید در ویندوز که اغلب فراموش شده هستند | 0 | 1588 | nina |
»فصل ها چگونه به وجود می آیند؟ | 0 | 1499 | nina |
»شعری زیبای از ابوالحسن ورزی | 0 | 1444 | nina |
»انواع داداش برای دخترای امروزی!! | 0 | 1499 | nina |
»چه عواملی سبب ایجاد یبوست می شوند؟ | 0 | 1414 | nina |
گنجشک و خدا
روز ها می گذشت اما گنجشک با خدا هیچ نمی گفت،هر بار فرشتگان سراغش را می گرفتند خدا می گفت: می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش رامی شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،اما بازهم هیچ نگفت تا خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه در سینه تو سنگینی می کند.
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.اما تو با طوفانی بی موقع آن را از من گرفتی.آن لانه ی محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
ناگهان سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشک اما خیره در خدایی و وسعت پناه او مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخواستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگهان چیزی در درونش فرو ریخت.صدای گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.
گاهی اوقات اتفاقات نا خواسته سبب رنجش ما می شود،آیا تا بحال به دنبال علت اتفاق بوده ایم.شاید مصلحتی در آن نهفته باشد،و یا شاید خیری.پس برای بعضی از خواسته ها و آرزو هایمان اسرار نورزیم شاید این خواسته در آینده ای نه چندان دور تبعات نا خوشایندی را برای ما در پی خواهد داشته باشد.....
به نکات زیر توجه کنید