تبلیغات

loading...

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
0 2175 aniaz
0 1686 aniaz
0 1589 aniaz
0 1487 aniaz
0 1484 aniaz
0 1588 nina
0 1499 nina
0 1444 nina
0 1499 nina
0 1414 nina

گنجشک و خدا

949 بازدید

روز ها می گذشت اما گنجشک با خدا هیچ نمی گفت،هر بار فرشتگان سراغش را می گرفتند خدا می گفت: می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش رامی شنود و یگانه قلبی ام که درد هایش را خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،اما بازهم هیچ نگفت تا خدا لب به سخن گشود:

با من بگو از آنچه در سینه تو سنگینی می کند.

گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم،آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.اما تو با طوفانی بی موقع آن را از من گرفتی.آن لانه ی محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

ناگهان سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد.فرشتگان سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.

گنجشک اما خیره در خدایی و وسعت پناه او مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلا ها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخواستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.ناگهان چیزی در درونش فرو ریخت.صدای گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.

گاهی اوقات اتفاقات نا خواسته سبب رنجش ما می شود،آیا تا بحال به دنبال علت اتفاق بوده ایم.شاید مصلحتی در آن نهفته باشد،و یا شاید خیری.پس برای بعضی از خواسته ها و آرزو هایمان اسرار نورزیم شاید این خواسته در آینده ای نه چندان دور تبعات نا خوشایندی را برای ما در پی خواهد داشته باشد.....
برچسب ها : ,
Admin

دیدگاه شما از مطلب بالا چیست؟

کد امنیتی رفرش

به نکات زیر توجه کنید

  • پسورد کلیه فایل ها عبارت "http://www.baxdl.ir/" می باشد.
  • نظرات شما پس از بررسی و تایید نمایش داده می شود.
  • لطفا نظرات خود را فقط در مورد مطلب بالا ارسال کنید.